سرانجام کوچهی ما نیز به برکت میثاق شهروندی و ۲۵ درسد سهم مردمی، که مجبور به پرداخت شده بودند، کانکریتریزی شد. کار به پایان رسید و من نیز از بالا پایین شدم تا طبق محاسبات انجنیری غمِ آب این کانکریت طویل و تشنه را بخورم. نزدیک به ده روز است که دهقان دیزاین و آبیاری سرک کوچه شده ام؛ کُرد میکشم و درِ همسایهها را میزنم تا پمپ آب خود را روشن کنند تا کُردکها و کانکریتهای کربلایی را سیراب کنم.
در این ده روز به جای سهم هر همسایه کار کردم و کُرد کشیدم اما نه کسی بیل را از دستم گرفت و نه پمپ آب را به میل خود روشن کرد. در این مدت تنها شماری از کودکان بودند که با من همکاری کردند و شماری نیز با شوخیها و شیطنتهای پیهم شان کارها و کُردهای آبگیرم را باربار لگدمال و خراب کردند و من دوباره جور کردم. در این چند روز تجربههای تلخی از مردم و محیط زندهگیام گرفتم و تصور کردم که اگر کوچهی ما کشور کوچک ما باشد، ساختن این کشور کوچک تا چه اندازه دشوار است.
بیاعتنایی و بیاحساسی مردم در پیوند به سرکِ کوچهی خود شان، انتقال جغل و ریگ عمومی به خانههای شان، استفاده از ریگ و جغل سرک برای صحن حویلی، حاشیهها و فرورفتهگیهای پیش خانهی شان برایم سخت دردآور بود. این دردها سرانجام مرا به این باور رسیانید که این مردم جز درون خانه و یکونیم متر پیادهرو پیش روی محوطهی حویلی شان جای دیگر را خانه و کاشانهی خود نمیدانند و حس مادرمیهنی و مالکیت در برابرش ندارند؛ حتا اگر آن بخش، سرک کوچهی شان باشد که هر صاحبخانهیی ۹۵۰۰ روپیه برای کانکریتریزی آن سهم خود را پرداخته اند.
اهالی کوچه هنگامی، که مرا در جریان کار میدیدند، تنها جملهیی، که انگار برای دلخوشی من میگفتند، این بود: خیر ببینی؛ مانده نباشی.» شنیدن این جملهی کودکانه و سادهلوحانگارانهی همسایههایم درد مرا دوچندان میساخت. من در حقیقت سهم کار او را در پیش خانهی او انجام میدادم و او تنها با گفتن همین جملهها میخواست زیرکانه از کار بگریزد و تنبلیها و بیتفاوتیهای خود را در پشت همین جملهها پنهان کند. از نگاه دیگر رمضان بهانهیی خوب برای این جماعت بود که کار نکنند.
یکی از روزها هنگام چاشت بود و با انرژی و اشتیاق کار میکردم که دو تن از همسایههای نزدیک ما برای رفتن به نماز پیشین از خانههای شان بیرون شدند و پس از گفتن همان جملههای دلگیرکننده و مکرر، هنگامی که از من کمی فاصله گرفتند، با خود آهسته گفتند:
په دیر انرژی کار کوی؛ فکر کوم روژی نشته.»
برگردان: به بسیار انرژی کار میکند؛ فکر کنم روزه نیست.
آنان فکر میکردند من پشتو نمیدانم. در حالیکه پشتو میدانم اما به پیمانهی دانستنم سخن گفته نمیتوانم و ممکن در نوشتن و سخنگفتن اشتباه کنم.
در این روزها چوکیدار و ترافیک کوچه بودم تا نمازخوانان، دوچرخهرانان کودک و جوان کوچه و ارابههای آیسکریمفروشان را مراقبت و پاسبانی کنم تا از سر دیوارههای آبگیرها نگذرند و هنگامی که لحظاتی برای رفع خستهگی و افطاری خانه میرفتم، باز هم کار خود را میکردند و من بودم و مرمتکاری دوباره و چند باره.
دیروز به مناسبت درگذشت یکی از همسایهها کلانتر محل بدون اجازهی من موتر جنازه را داخل کوچه آورد و به اندازهی کافی دیوارههای آبگیرها را خراب کرد. در حالی که میتوانست موتر مذکور را از راه رهنورد، از آن سوی کوچه بیاورد. با آن هم به او به احترام جنازه چیزی نگفتم. اما در این هنگام یک شهزادهیی روزهدار با کرولای مدل ۹۵ فرصت را غنیمت دیده از پشت موتر جنازه قمچین کرد. حین برگشت دمِ روی موترش ایستادم. رانندهی جوان سرش را از شیشهی سمت چپ موترش بیرون کرد و گفت: خیریت است؟
گفتم: زحماتم را هیچ کردی، مگر ندیدی که راه ورود موتر بند است؟ شخص دیگری از سیت پشت سرش، که مسنتر بود، سرش را پیش کرد و گفت: تو دگه کیستی که این کار را میکنی و گپای کلانکلان زده رایِستی؟ گفتم: هیچکاره، فقط کوچهگی و کسی که این همه زحمت را متقبل شده است. جوان راننده گفت: حالی خو شده دگه و با بیاعتنایی و تند حرکت کرد. این حرکت و بیاعتنایی او کمی مرا حساس کرد و آهسته دستم را به پشت موترش زدم.
به شدت بریک کرده با عصبانیت پیاده شد و در پیادهرو خیز زد و با دو دستش به مانند بدماشهای فیلم به سینهام کوبید. از شدت ضربهی او کمی به عقب کشیده شدم و به پاس ماه رمضان و دلهرهیی_ که داشتم_ واکنشی نشان ندادم. در این هنگام دو جوان همسایه، که آنسوتر نشسته بودند این وضعیت را دیدند و با احترامی که به من داشتند، به شتاب به سوی ما آمدند و به جوان متعرض گفتند: خیریت است وطندار؟ دِست خوده نگهدار، ما استیم اینجا؛ هم بیاجازه با موتر داخل کوچه شدی و همه چیزه خراب کدی هم کلانکاری کده دِست بالا میکنی؟
جوان رانندهی روزهدار و باانرژی به قول مردم مَیِین» کرده دوباره به موتر خود نشست و رفت به سوی مسجد تا از ثواب نماز جمعه و نماز جنازه نماند.
ذکی(ذکیه)/ زکی(زکیه)/ ذکاوت/ زکات
ذکی با نویسهی ذ» صفت است و هوشمند و تیزهوش معنا میدهد اما زکی با نویسهی ز» با آنکه صفت است، پاک (تطهیرشده) و پارسا معنا میدهد و مورد کاربردش نیز با ذکیِ با ذال فرق میکند.
به همین گونه است گروه اسمی این دو واژه که ذکاوت» (اسم مصدر) به معنای هوشیاری و تیزهوشی و زکات» (اسم) به معنای فشردهی چیزی و بخشی از مال یا پول که به مُستمندان و ناداران برای تطهیر یا پاکیِ کُلِ پول یا مال دهند.
ذکی و ذکیه را بیشتر برای نامگذاری و تخلص برای مردان و ن به کار میبرند اما از کاربرد زکی و زکیه برای نامگذاری و تخلص کمتر کار میگیرند. در حالیکه زکی و زکیه به معنای دومی واژه یعنی پارسا» هم برای نامگذاری و تخلص زیباستند.
برخیها_ با آنکه در سطح سواد بهتری قرار دارند_ در کاربرد اینواژهها به جای یکدیگر آنها به دلیل اختلاف حرف و همانندی آوازیِ (واجی) ذ» و ز» اشتباه میکنند که انتظار میرود در زمینه درنگ کنند.
ما در واژهنامهها زکاوت» با ز» و ذکات» با ذ» اصلن نداریم و کاربرد آنها از نگاه املایی کاملن نادرست است.
همچنین در نگارش ذکی و ذکیه/ زکی و زکیه با توجه به معانی متفاوت آنها هنگام کاربرد در جمله و خطاب نامی باید دقت شود.
درباره این سایت